کد خبر: ۳۶۴۶
۰۳ آبان ۱۴۰۱ - ۰۰:۰۰

انگشترسازی با آب کردن ظروف نقره

اکنون 42سال از آن‌زمان می‌گذرد و «عباس لسانی» متولد 1347 به یکی از اوستاکاران حرفه انگشترسازی تبدیل شده است، هر چند تعداد انگشترهایی که در این سال‌ها ساخته را به خاطر ندارد، اما لبخند و رضایت مشتری همیشه قوت قلبی برای ادامه کارش بوده است. با این شهروند محله عنصری ساعتی در بازار رضا، محل کسب و کارش، هم‌صحبت شده‌ایم.

دوازده‌ساله بود که به رسم زمانه برای اینکه در کنار درس هنری بیاموزد از روستای «بزوشک» به مشهد آمد تا در کارگاه انگشترسازی پسرخاله‌اش مشغول به کار شود. ظرافت و دقت در این حرفه، حرف اول را می‌زد و برای پسربچه‌ای به سن و سال او شغل سختی بود، اما بعد از چند ماه وقتی نمونه‌کارهای ساخته‌شده را دید، به این حرفه علاقه‌مند شد.

 تصمیمش را گرفته بود، می‌خواست انگشتری بسازد که از زیبایی بدرخشد. اکنون 42سال از آن‌زمان می‌گذرد و «عباس لسانی» متولد 1347 به یکی از اوستاکاران حرفه انگشترسازی تبدیل شده است، هر چند تعداد انگشترهایی که در این سال‌ها ساخته را به خاطر ندارد، اما لبخند و رضایت مشتری همیشه قوت قلبی برای ادامه کارش بوده است. با این شهروند محله عنصری ساعتی در بازار رضا، محل کسب و کارش، هم‌صحبت شده‌ایم.

 

ورود به دنیای اوستاشاگردی

از پشت ویترین مغازه انگشترهای نقره با نگین‌های عقیق، فیروزه و شرف‌الشمس دیده می‌شوند. هر کدام جایگاه خود را دارند تا مشتری راحت‌تر انتخاب کند. ویترین داخل نیز وضعیت مشابهی دارد با این تفاوت که قسمتی به سنگ‌های تزیینی در اندازه‌های مختلف اختصاص یافته، نگین‌های براقی که بسیار چشم‌نوازند و حتی اگر خریدار نباشید وسوسه می‌شوید تا یکی از آن‌ها را روی انگشتان دستتان امتحان کنید.

نگاهش را به بیرون از مغازه دوخته و با تسبیحی که به دست دارد زیر لب ذکر می‌گوید، دانه‌های تسبیح را که بین انگشتانش می‌چرخاند بیشتر زمختی انگشتانش به چشم می‌آید، حاصل 40سال تجربه را در همین خطوط و پینه‌ای که در دستانش ماندگار شده است می‌توان دید. سؤالات ما او را به سال‌ها قبل می‌برد و زندگی، دوباره همانند یک فیلم سینمایی از جلو چشمانش رد می‌شود.

رحمانی مردی بااخلاق و باخدا بود و در کنار آموزش ساخت انگشتر راه و رسم بازار و مردم‌داری را هم به شاگردانش یاد می‌داد

12سال داشت که برای کار راهی مشهد شد. از قبل با پسرخاله‌اش که مغازه انگشترسازی نقره داشت صحبت کرده بود تا به عنوان شاگرد کار را یاد بگیرد، ولی بعد از چند ماه تازه زمانی که داشت اصول اولیه کار را یاد می‌گرفت، به‌دلیل رکود بازار انگشتر زنانه به پیشنهاد یکی از بستگان به کارگاه «ابراهیم رحمانی» رفت؛ کاسبی که سال‌ها انگشتر نقره مردانه می‌ساخت و هنر دستانش و خوش‌انصافی او زبانزد کسبه بازار بود.

به جز عباس، پنج نفر دیگر هم در کارگاه رحمانی شاگردی می‌کردند. او از همان روز اول فهمید که شاگردی آدابی دارد و باید احترام اوستا را نگه داشت و روی حرف او حرفی نزد، اما رحمانی مردی بااخلاق و باخدا بود و در کنار آموزش ساخت انگشتر راه و رسم بازار و مردم‌داری را هم به شاگردانش یاد می‌داد. بیشتر شاگردان آن‌زمان بعد از گذشت سه تا چهار سال از پیش اوستای خود می‌رفتند و کسب و کار مستقلی راه می‌انداختند ولی عباس 9سال پیش اوستا ابراهیم شاگردی کرد. 

صبح‌ها به کارگاه می‌رفت و تا شب مشغول کار بود ماه‌های اول کارهای ساده‌تری انجام می‌داد تا به ساخت رکاب انگشتر رسید و کم‌کم ابزار به دست گرفت. (از لابه‌لای حرف‌هایش یک‌سری اصطلاحات پایه‌ای را متوجه می‌شوم، اینکه انگشترها از دو قسمت رکاب و سنگ تشکیل شده‌اند. رکاب به‌اصطلاح به قسمت فلزی انگشتر گفته می‌شود و سنگ هم نگین آن است.)

 چندین مرتبه پیش آمده بود که رکاب را خراب کند و دوباره از نو بسازد ولی هیچ‌وقت اوستا او را شماتت نکرد، بلکه می‌خواست تا عباس با دقت بیشتری کارش را انجام دهد. شب‌ها بعد از کار برای استراحت و خواب به خانه برادرش که ساکن مشهد بود، می‌رفت و در ایام تعطیلات هم برای دیدن پدر و مادر خود به روستا بازمی‌گشت تا اینکه در شانزده‌سالگی با بردن یک انگشتر نشان، یکی از دختران روستا را نامزد کرد.

 

سر و سامان زندگی

عباس بعد از نامزدی، انگیزه بیشتری برای کارکردن داشت. او که تا قبل از این مزد کمی می‌گرفت با پشتکار بیشتر و جمع‌کردن دستمزدش در دو سال توانست مغازه‌ای رهن کرده و کسب و کارش را جدا کند. از طرفی خانه‌ای هم اجاره کرد و در هجده سالگی با گرفتن مراسم ساده‌ای دست همسرش را گرفت و به خانه‌اش آورد.

 «آن‌زمان زندگی‌ها ساده‌تر بود کسی در ازدواج سخت‌گیری نمی‌کرد با پولی که پس‌انداز کرده بودم 12هزار تومان شیربها دادم و باحدود همین مبلغ هم مراسم ساده‌ای در خانه برگزار کردیم.»
یک سال بعد، خداوند به عباس فرزند پسری می‌دهد. او که از قبل برای رفتن به خدمت سربازی ثبت‌نام کرده بود حالا باید زن و بچه‌اش را تنها می‌گذاشت، چون تنها ماندن در شهر برای آن‌ها سخت بود به روستا رفت و همسر و فرزندش را پیش پدرش گذاشت.
از سربازی که برگشت توانست مغازه‌ای در بازار رضا بخرد و کسب و کارش را رونق ببخشد. و از اینکه در تمام این سال‌ها به‌اصطلاح خودش از این شاخه به آن شاخه نپریده و حرفه‌اش را تغییر نداده است خشنود است و این موضوع را رمز موفقیتش می‌داند؛ «زمانی که بازار در رکود بود به جای اینکه شغلم را تغییر دهم یا با گلایه‌کردن اعصاب خودم و زن و بچه‌ام را خورد کنم، از دانشی که کسب کرده بودم در ذهنم طرحی جدید برای انگشتر می‌کشیدم و سپس روی کار اجرا می‌کردم. با اینکه قلم‌زنی انجام نمی‌دادم سعی می‌کردم همان رکاب ساده را با ایجاد خط و خطوط متفاوت کنم. زمانی که آن را پشت ویترین مغازه می‌گذاشتم تعداد افرادی که قیمت می‌کردند بیشتر می‌شد و این انگیزه را به من می‌داد تا کارم را ادامه دهم.»

 

آب‌کردن ظروف نقره

او زمانی را به یاد دارد که مردم سکه‌ها و یا ظروف نقره خود را به ریخته‌گر می‌دادند و مبلغی دریافت می‌کردند. ریخته‌گر هم با آب کردن سکه‌ها و ظروف، نقره‌ها را به بنک‌دار می‌فروخت و انگشترساز از بنک‌دار این نقره را می‌خرید. از وقتی ظروف بلوری جایگزین ظرف نقره شد و اسکناس جای سکه را گرفت، نقره مورد نیاز را به‌صورت ساچمه‌ای از بنک‌دار می‌خرند.

در گذشته با ابزار ساده‌تری انگشتر می‌ساختند و دریل و مته به کارشان نمی‌آمد، فقط سوهان بود با وجودی که ظریف‌کاری کمتر انجام می‌شد، تعداد متقاضی خرید انگشتر مردانه بسیار زیاد بود. چند سالی که گذشت تعداد کارگاه‌های انگشترسازی بیشتر شد ولی متقاضی رفته‌رفته کاهش پیدا کرد. او که ساخت انگشتر مردانه و زنانه را یاد گرفته بود با هنر تلفیقی و طرح‌های جدید ماندگار شد.

شاگردان می‌آمدند و بعد از یاد گرفتن فوت و فن کار می‌رفتند به‌جز دو پسرش به نام‌های حسین و حسن که از نوجوانی تاکنون در کنار پدر مشغول به کار هستند

عباس آقا از زمانی که کسب و کارش را جدا کرده شاگردان زیادی داشته است. اولین شاگرد او برادر کوچک‌ترش بوده که چند ماهی، پیش اوستا ابراهیم کار را یاد گرفته و سپس مرام اوستا شاگردی را پیش عباس آقا گذرانده است. او هم چندین سال است کسب و کارش را جدا کرده و برای خودش مغازه دارد.

شاگردان می‌آمدند و بعد از یاد گرفتن فوت و فن کار می‌رفتند به‌جز دو پسرش به نام‌های حسین و حسن که از نوجوانی تاکنون در کنار پدر مشغول به کار هستند.

حسین پسر بزرگ‌تر، اول برای پر کردن اوقات فراغت پیش پدر می‌آمد، اما کم کم علاقه‌مند به این شغل شد و توانست با چند سال کار مداوم برای خودش اوستایی شود. عباس آقا کار قلم‌زنی انجام نمی‌داد ولی اگر کسی خواهان این نوع از کار بود او را به آشنایان معرفی می‌کرد تا اینکه حسین به دلیل علاقه‌ای که به قلم‌زنی بر روی انگشتر داشت، آموزش‌هایی دید و کار را یاد گرفت حالا چند سالی می‌شود که سفارش کار مشتری با طرح قلم‌زنی را هم قبول می‌کنند.

 

کار های سنتی تک بود

صحبتمان گل انداخته که پسر جوانی همراه دوستش وارد مغازه می‌شوند. انگشتر عقیقی را برای تعمیر آورده‌اند از میان صحبت‌هایی که می‌کنند متوجه می‌شویم انگشتر یادگاری پدربزرگش است و دنبال کسی می‌گردد که بتواند خیلی ظریف تعمیر کند. عباس آقا پسرش را صدا می‌زند و توضیحاتی به او درباره چند و چون کار می‌دهد. راهنمایی‌های اوستاکارانه‌اش که تمام می‌شود به ما می‌گوید که چند سالی است چشمانش ضعیف شده و دیگر نمی‌تواند ظریف‌کاری انجام دهد.

او که در جوانی هر روز بیشتر از 12ساعت کار می‌کرده است یکی از آسیب‌های این شغل را کار با چشم می‌داند؛ «تمام عمر و جوانی‌ام را پای کار گذاشتم. دقت، مهم‌ترین اصل این شغل است و باید نگاهی تیزبین داشت تا انگشتری تمیز ساخت و خواسته مشتری را تأمین کرد. اصل کار سنتی بر همین است که طرح را روی کاغذ بکشید و با ریخته‌گری نقره و ابزار و قالب‌ها انگشتری بسازید که نمونه آن در هیچ مغازه دیگری نباشد.»

 

اعتماد و تعهد حرف اول را می‌زند

لسانی درباره حرفه‌اش توضیح می‌دهد: انگشترسازی در دو شکل سنتی و صنعتی انجام می‌شود و کار یک نفر و دو نفر نیست بلکه چند نفر با هنرهای مختلف شامل قلم‌زن، خطاط، مخراجگر و... در کنار یکدیگر انگشتر را می‌سازند. در شکل سنتی هم ساخت انگشتر به‌ صورت دست‌ساز است که در تعداد محدود و بدون استفاده از دستگاه‌های صنعتی پیشرفته، برش‌هایی روی فلز با دست انجام می‌شود و به ‌دلیل ظرافت و دقت این نوع ساخت، بسته به طرح و سفارش مشتری، ممکن است از یک روز تا یک ماه طول بکشد.

بیشترین قیمت هم انگشتری 15میلیون تومانی است که نگین آن اصل بوده و با قلم‌زنی که بر روی نقره آن انجام شده است نظر هر خریداری را جلب می‌کند

بیشتر انگشترهای موجود در بازار با سنگ‌های قیمتی ازجمله عقیق و فیروزه یا نگین‌های مختلف تزیین می‌شوند و بنا به سفارش مشتری ساخته می‌شوند. تشخیص اصالت برخی سنگ‌ها مانند فیروزه بسیار سخت است و باید استادان این‌کار نظر بدهند. اینجاست که حرف از تعهد و اعتماد بین انگشترساز و مشتری به میان می‌آید.

انگشتر را جزئی از صنایع دستی می‌داند که زائران زیادی در سفر به مشهد آن را می‌خرند، بخشی از مشتریان لسانی را عرب‌‌زبانان تشکیل می‌دهند. او توضیح می‌دهد: برخی از مردم با سفر به عراق انگشتر می‌خرند و به عنوان سوغاتی همراه خود می‌آورند. شاید بسیاری از آن‌ها نمی‌دانند که زیباترین انگشترها در مشهد و در مجاورت حرم امام رضا(ع) ساخته می‌شود، هنری که به دلیل حمایت‌نکردن از آن رو به فراموشی می‌رود و جای هنر دست را انگشترهای صنعتی می‌گیرد.

کمترین قیمت انگشتری که در مغازه دارد 200هزار تومان است که جزو کارهای صنعتی به شمار می‌رود و با دستگاه ساخته می‌شود، در این نوع از انگشتر خبری از ظریف‌کاری دست نیست ولی قیمت مناسبی دارد. بیشترین قیمت هم انگشتری 15میلیون تومانی است که نگین آن اصل بوده و با قلم‌زنی که بر روی نقره آن انجام شده است نظر هر خریداری را جلب می‌کند.

 

دینی که به گردنم بود

یکی از خاطرات جالب عباس آقا مربوط به زمانی می‌شود که شاگرد اوستا ابراهیم بوده است. هنگامی که این خاطره را برایمان بازگو می‌کند سردرگمی‌ای که برایش به وجود آمده را دوباره می‌توان در چشمانش دید؛ «یک روز در مغازه تنها بودم و مرد قد بلندی برای خرید به داخل مغازه آمد با اشاره انگشتری را نشان داد، طبق معمول برایش آوردم و دستش کرد، قیمت را که پرسید به جای اینکه بگویم 35تومان، رقم 36 را گفتم تا زمانی که تخفیف می‌خواهد یک تومان کم کنم، چون شاگرد بودم و اجازه نداشتم از خودم مبلغی تخفیف دهم ولی مرد بدون گرفتن تخفیف پول انگشتر را داد و رفت.»

پی حرفش را می‌گیرد و می‌افزاید: اوستا که برگشت ماجرا را برایش تعریف کردم او گفت این یک تومان دینی به گردن توست با شنیدن این حرف به حرم رفتم و برای چند منبری داستان را گفتم. زمان جنگ تحمیلی بود و به پیشنهاد آن‌ها آن یک تومان را در صندوقی که برای نیازهای رزمندگان بود انداختم تا هم این دین از گردنم برداشته شود و هم از طرف آن مرد قد بلند کمکی کرده باشم.

صحبتمان تقریبا تمام شده که پسرش حسن به مغازه می‌آید، سلامی می‌کند و سریع پشت دستگاه می‌نشیند. انگار از قبل می‌داند برنامه امروزش چیست و باید چه کاری انجام دهد. شباهتش به پدر سبب می‌شود تا در ذهنمان عباس آقا را در سال‌های جوانی ببینیم، روزهایی که با دستگاه انگشترهای مردانه و زنانه می‌ساخت و به آینده‌ای روشن امیدوار بود.

 

علاقه‌مند به کار هنری

حسین، پسر بزرگ‌تر، متولد 1368 است. او به خاطر علاقه‌ای که به قلم‌زنی داشته است به‌طور آزمون و خطا و با دیدن کار استادان این هنر، قلم‌زنی را یاد گرفته است. او می‌گوید: اول به‌دلیل نیاز بازار به‌سراغ قلم‌زنی رفتم و چند باری هم کار را خراب کردم ولی بعد از مدتی علاقه‌مند شدم، به طوری که با پایان یک انگشتر، بلافاصله قلم‌زنی یکی دیگر را شروع می‌کردم.

16سالی می‌شود که وارد حرفه پدری شده است و تنها دلیل ماندن در این شغل را علاقه به هنر می‌داند، اینکه اگر به غیر از انگشترسازی قرار بود در حرفه دیگری فعالیت کند، باز هم شغلی را انتخاب می‌کرد که با هنر ارتباط مستقیم داشته باشد.
حسن یک‌سال از برادرش کوچک‌تر است.

 وقتی که سن و سال چندانی نداشت برای بازیگوشی به مغازه پدر می‌آمد، ولی از شانزده‌سالگی به‌طورجدی مشغول به کار شد و خم و چم کار را در کنار عباس آقا یاد گرفت. او که هنوز خودش را شاگرد پدر می‌داند، می‌گوید: این حرفه هم مانند بسیاری از حرفه‌های دیگر به علاقه برمی‌گردد، یعنی اگر علاقه‌ نداشته باشید نمی‌توانید سال‌ها در آن ماندگار شوید و باید شغلتان را تغییر دهید. حمایت پدر و راهنمایی‌های او و علاقه‌ام سبب شد تا این شغل را ادامه دهم.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44